رسانه سینمای خانگی

رسانه سینمای خانگی

چه عاشقانه و مشتاقانه در انتظار دیدن فیلم چهل سرباز> بودیم. چند ماهی بود که از شبکه تلویزیون تبلیغ میشد و سرانجام نیز زمان پخش آن فرا رسید. سرشار از عشق و شور خانه را به دیدار فردوسی بزرگ، پهلوانان، جنگاوران و بخردان این جاودانه جای، ایران زمین آراسته و خانه از بیگانه پرداخته کردیم تا سخنی به گزاف به هنگام دیدار فیلم نشویم؛ تو گویی این بزرگان از کهن روزگاران به دیدار ما میآمدند. شادی در همه جای خانه موج میزد. آخر چند هزار سالی بود که نیاکان چشم انتظارمان بودند که به شایستگی با ایشان دیداری داشته باشیم و ما در آرزوی این دیدار چشم به راه بودیم که به لطف سازندگان فیلم چهل سرباز> میسر شد.
با کهنه دردی که بر جانم چنگ میزند، میگویم زمانی که سینما و تلویزیون نبود، قهوهخانهها عهدهدار حراست و پاسداری این اثر حماسی ایران زمین بودند و حال که در عصر ابررسانهها هستیم، گفتیم که رجال سینمایی این ملک کهن به دلسوزگی و از سر عشق و نگاهی عمیق به تاریخ گذشته این سرزمین دست به ساخت بزرگترین اثر جاودانه نوع بشر خواهد زد. سر خوانندگان خردمند به درد نیاورم و سر اصل مطلب بروم. آنچه شنیده بودیم، بهتر از دیدن بود.
ای کاش به همان شنیدهها بسنده کرده و مانند ۱۲۰۰ سال گذشته که همگان از زبان نقالان و راویان میشنیدند، ما هم میشنیدیم و دیده به تصویر نمیگشودیم که آنچه سازندگان این فیلم به تصویر کشیدند، چیز دیگری میگفت. میگفت ای مردمان نیرومند که ریشه در هزارههای این سرزمین کهنسال دارید و ای آفریدگاران حماسههای جاویدان! آماده باشید تا حیثیت و آبروی چندین هزار سالهتان را ببریم. میخواهیم رستم دلاور و پهلوان بیهمتای ایران زمین، زالزر و بزرگان شاهنامه که به همت و از خودگذشتگی مردی بزرگ و سترگ حکیم ابوالقاسم فردوسی در بلندترین جایگاههای ایران و جهان نشستهاند را به خاک سیاه بنشانیم که نشاندیم و از زالدستان هیولایی ساختیم که هر بیننده دچار وحشت شود و هیبت مردانه مردی که به فرمان یزدان پاک به دست سروش ایزدی سیمرغ پرورش یافته بود را در چارچوب ندانمکاریها قاب کردیم.
از طرف دیگر با یک نگاه به شاهنامه و ویژگیهای رخش میتوانستیم اسبی درخور رستم یل بیابیم که به جهت قلم همت تهیهکنندگان یابویی به جایش نشاندیم و حیثیت رخش را نیز بر باد دادیم، مگر فردوسی بزرگ در شاهنامه نشانی رخش را نداده بود و نگفته بود:
هر اسبی که رستم کشیدیش پیش
به پشتش بر افشاردی دست خویش
ز نیروی او پشت کردی به خم
نهادی به روی زمین بر شکم
در شاهنامه اشاره دقیقی به نوع اسب، رنگ، قد و پیکر آن شده و با یک نگاه و یک مشاوره دقیق زیبایی پدیدار میشد. باز هم به گوش، نیوش کنید:
یکی مادیان تیز بگذشت خنگ
برش چون بر شیر و کوتاه لنگ
یکی کره از پس به بالای او
سرین و برش هم به پهنای او
دو گوشش چو دو خنجر آبدار
برو یال فربه میانش نزار
تنش پرنگار از کران تا کران
چو داغ گل سرخ بر زعفران
به نیروی پیل و به بالاهیون
به زهره چو شیر که بیستون
دیدیم که هنگام عبور گلههای اسب از مقابل رستم، مادیانی میگذرد که کرهای در پس او دوان است که از نیروی آن، رنگ، قد و قواره آن سخن رفته است، اما بدون توجه از آن گذشتیم.
حال از گرزی که به دست رستم دستان دادهاید، بشنوید که رستم آن را از نیای خود سام یک زخم به صورت مرده ریگ دریافت نموده بود. سلاحی که در کهن روزگاران با دست توانای یل پیلتن به چرخش درمیآمد و دشمنان ایران زمین را به خاک هلاکت مینشاند. جای بسی شرمساری است که اکنون پس از گذشت هزاران سال آن را به گله گوسفندی مانند کنند و دسته چوبی بر آن فرو نمایند و به دست رستم حاضر در فیلم بدهند که هیچ نسبتی با گرز تهمتن ندارد. و جای بسیار تعجب است که چرا هنرپیشگان ما فقط با یک پیشنهاد به بازی گرفته میشوند و هیچ اقدامی برای شناختن داستان نمیکنند. آرزوی ما این بود که هنرپیشگان فاضل و دانای این مرز و بوم که با فرهنگ و ادبیات کهن نیز آشنایی دارند و مانند جناب داریوش ارجمند که گویا به گفته جناب نوریزاد، کارگردان محترم فیلم دکترای خود را از فرانسه در رشته شاهنامه دریافت کردهاند، در پذیرش چنین نقشها دقت و تامل بیشتری داشته باشند تا مجبور نشوند با در دستداشتن چنین گرز ناگرزی در مقابل دوربین و چشمان تیزبین میلیونها بیننده ظاهر شوند، که ما نیز از ایشان انتظار بیشتری داریم.اگر به راستی نگاهی به شاهنامه میداشتند، از گرفتن چنین گرزی سر میپیچیدند و با دست خالی به جنگ دشمنان میرفتند، همانگونه که تهمتن با یک تیر و کمان و شاید بشود گفت با دست خالی به جنگ اشکبوس کشانی رفت. خلاصه، شنیدن کی بود مانند دیدن. پولی گزاف خرج شده و جمع هنرمندان، کادر فنی، همه و همه سرکار گذاشته شده، گرد هم جمع شده بودند و چسان وقت تلف شده بودند با این هدف که غباری از چهره کهن روزگاران بزدایند، بلکه بدین قصد که خاکی بر سر آن روزگاران بپاشند که پاشیدند. همینطور که آینده از ماست، گذشته نیز از آن ماست و در ساخت آینده و نگهداری گذشته کوشش الزامی است.
فیلمی ساخته و پرداخته میشود، زمانی طی میشود، افرادی به کار گرفته میشوند، پولش از جیب مردم یا شخص پرداخته میشود، نتیجه کار اما صفر تازه در مقابل ملل دیگر خوار و زبون هم میشویم.‌ای کاش دستاندرکاران این سریال یک بار از پشت ویترین یک کتابفروشی، کتاب بزرگان و سترگ شاهنامه را دیده و یا از زبان بزرگان و بخردان پیشین شنیده بودند و از چگونگی داستانهای کهن خبر میداشتند. در این صورت اسب خرد به سوی دیگری میرفت و آبرویمان در پیشگاه جهانیان نمیریخت و سریال تلویزیونی چهل
سرباز> پاسخ جانانه و دندانشکنی میشد به فیلم سیصد> و آثاری از این دست که آنان در لباس دشمن با ما چنین کردند و دوستان در لباس دوست باقیمانده آبروی با خون به دست آمده ما را بر زمین ریختند و بزرگترین داستان عالم بیفروغ جلوه داده شد و زحمات مردان و زنان نیرومند ایران زمین و خونگرم و پاکی که در تمامی تاریخ ایران زمین ریخته شده بود را نادیده گرفتند. آنان صدای چکاچاک شمشیرها را در میدانهای جنگ، نعره سلحشوران و جنگاوران تاریخ ایران زمین و شیهه اسبان نیرومندشان را با گوش جان نشنیده بودند. آیا آنان رنگ خونی را که برای حفظ تمامیت ارضی ایران در درازای تاریخ بر زمین ریخته شده را ندیدهاند؟آنان فردوسی بزرگ را هم نشناخته بودند و شاید شاهنامه را با داستانهای کودکان و قصهپردازیهای کودکانه اشتباه گرفته بودند. شاید با ما شوخی کرده بودند و یا اینکه میخواستند فیلمی بسازند و روزگار بگذرانند. اگر قول و گفت و رای بزرگان در اینجا ارزشی دارد، بسیاری گفتهاند که شاهنامه شناسنامه و هویت ملی ایران زمین است و شوخی نیست، دروغ نیست، افسانه نیست و به قول شخص فردوسی بزرگ: ‌
تو این را دروغ و فسانه مدان
به یک سان روشن زمانه مدان
یکی نامهبد از گه باستان
فراوان بدو اندورن داستان
پراکنده در دست هر موبدی
از او بهرهای برده هر بخردی
یکی پهلوان بود دهقاننژاد
دلیر و بزرگ و خردمند و راد
آیا اگر نیمنگاهی به این ابیات میشد کار بهتر نمیشد؟ چرا داستانهای خوب و ارزنده سرزمین خود را ضعیف، ناتوان و بیارج جلوه میدهیم؟ اندکی دقت کنیم این گونه برداشتها و نگرشها با فرهنگ و ادب ما مطابقت ندارد. آیا قحطی کارشناسان شاهنامهشناس تا بدانجا بود که حتی یک تن در این ملک پیدا نشد به طور رایگان مشاوره نماید و صحنهها را به اصل داستان نزدیک کند؟ کارگردان محترم مجموعه تلویزیونی چهل سرباز> در مصاحبهای اظهار داشتهاند که از آقای دکتر اسلامی ندوشن هم بهرهبردهاند، اما نگارنده چنین ادعایی را نمیپذیرد و شایسته است ایشان به طور روشنبفرمایند کجا و چگونه؟
این فیلم را میدیدم و میخواستم فریاد بکشم که دیدم میسر نیست. اصلانمیشد. آخر آپارتمان جای فریاد کشیدن نبود. نعره در سینه فرو بردم و در درون فریاد کشیدم. آیا این بود پاسخ فردوسی بزرگ که جهانی در پیشگاه علم، فرهنگ و ادب او سرفرود آورده است؟ بیدرنگ دست به قلم بردم وگفتم فریادی قلمی بکشم تا به گوش نیوش بشنوند کسانی که نمیشنوند و شاید نمیخواهند بشنوند. آیا پاسخ به تاریخ این چنین است؟ و شاید این به نظر شما پاسخ شایستهای به حماسههای جاویدان ایران زمین و فردوسی بزرگ است. آیا چهل سرباز> بدون سلاح و اسب و ساز و برگ برای نشاندادن عظمت گذشته این سرزمین کافی است؟ ایران زمین همیشه از حمایت مردمش برخوردار بوده است.از طراحی صحنه، صدابرداری، نورپردازی، موزیک متن و دهها پدیده مدرن سینما هم که خبری نبود و نشانی از جلوههای ویژه به دیده ندیدیم. چقدر حقیرانه! آیا پیام فردوسی بزرگ به گوش شما آشناست که فرمود:
همه جای ایران سرای من است
چو نیک و بدش از برای من است
دریغ است ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود
و آیا از خرد نگفته است و نفرموده که هر کاری شما میخواهید بکنید جانب خرد را گرفته و شایستهترین کارها را انجام دهید. اگر شاهنامه را حتی یک بار کسی مقابل چشمان خود بگشاید، در نخستین برگ آن در اهمیت خرد میگوید:
خرد بهتر از هر چه ایزدت داد
ستایش خرد را به از راه داد
نخست آفرینش خرد را شناس
نگهبان جان است و آن را سه پاس
سپاس تو گوش است و چشم و زبان
کزین سه رسد نیکو بد بیگمان
همیشه خرد را تو دستور دار
بدو جانت از ناسزا دور دار
ما هم باید خردمندانه بنگریم و خردمندانه کار کنیم که در این روزگاران چشم جهانیان به سوی ماست. اصلا‌ چهل سرباز> چه معنایی دارد؟ اگر تمامی ملت ایران هم لباس رزم بپوشند، باز هم کافی نیست. بدون تردید با چهل سرباز> هرگز نخواهیم توانست گامی به سوی فردوسی بزرگ و خواست او که همانا سربلندی مردان و زنان ایران و ایران زمین است، برداریم. برخی از دوستان به من تکلیف کردند جوابی بدهم که این فیلم چه بود و چه میخواست بگوید و چه کرد. باید چه میگفتیم. من نیز مانند آنان نشستم و اشک ریختم، نه به خاطر عظمت فیلم و بازی هنرپیشگان وکارگردانی و فیلمنامه، بلکه به خاطر بدبختی و شرمندگی از دلاوران و پهلوانان و در یک کلام از فردوسی بزرگ که اثر گرانقدرش را این چنین خوار و زار به تصویر کشیدیم.
آنچه را پیشینیان در طول تاریخ برایش جان باخته بودند، ما نابخردانه بر آن مهر بیمهری زدیم؛ از طراحی صحنه، مخارج سنگین، از سیاهی لشکر و هر کار دیگری که میشد بکنیم و نکردیم، رنج بردم. در سرتاسر جهان هر کس شاهنامه را خوانده باشد، به خوبی میداند که در شاهنامه از نگاه سینمایی و فیلمسازی دکوپاژ، میزانسن، نورپردازی، صدابرداری، افکت و حتی وجود کلاکت را میتواند مشاهده کند. فقط کافی است یک کارگردان آن را بخواند و بسازد.
از رودابه بانو، همسر زال دستان و مادر رستم، بزرگ زنی که دخت مهراب شاه کابلی است چه بگویم. بدون تردید بازیگر نقش رودابه از برترین بازیگران سینما و تئاتر این سرزمین است، اما پرسشی جدی وجود دارد: آیا ایشان از کمترین نسبتی با رودابه شاهنامه (و ویژگیهایش) برخوردارند؟ این بیتوجهی است و شاید هم کملطفی. رودابه شاهنامه رسم کشورداری را از پدر خود مهراب شاه و مادر خود سیمیندخت اولین زن سفیر حسن نیت جهان آموخته است و میداند اگر هزار رستم دیگر هم زاده بود برای سربلندی ایران زمین تقدیم میکرد و اینگونه آشفتهحال و پریشان نمیشد که فرزندش میخواهد به جنگ اسفندیار برود. نظیر چنین مادرانی را هم در کشورمان به هنگام جنگ ایران و عراق دیدهایم که فرزندانی رشید و دلار بزادند و به خاک پاک میهن تقدیم کردند. مادری را دیدم که چهار شهید یا بیشتر تقدیم کرده بود و هنوز مانند یک ماده شیر ایستاده و میغرید و میگفت تمامی شهیدان ایران زمین فرزندان من هستند و باز هم میکوشید چیزی برای تقدیم داشته باشد. رودابه نیز رستم را برای سربلندی میهن زاده است و او را پرورش داده که برای خاک پاک ایران بمیرد. چه، خود رستم به هنگام جنگ به پدرش زال میگوید:
چنین یال و این چنگهای دراز
نه والابود پروریدن به ناز
از اسفندیار بیشی طلب بگویم که به فرمان پدرش گشتاسبشاه به سرا پرده رستمدستان آمده که دستان او را ببندد و به نزد پدرش ببرد. نخست از چهره اسفندیار که هم جنگاوری بیهمتاست و هم روئینتن است و هم مرد خداست و دین بهی را به ارمغان آورده که نگاه سازندگان فیلم بیشتر به جانب جنگاوری ایشان رفته بود و سبیلی از بناگوش دررفته برایش گذارده بودند، در صورتی که یک مرد خدا دارای ریش مناسب است و مردان قدیم و بهخصوص بزرگان ریش را مقدس میدانستند و خود را به آن آراسته میکردند. لباس اسفندیار چهل سرباز> مناسبتی نداشت و چادر فرمانروایی او که چند تار حصیر برای تزئین آن بهکار رفته بود. در شاهنامه خیمههای شاهان رنگارنگ بوده و خیمه اسفندیار چهل سرباز> بیشک به سایهبانی برای چوپانی میمانست.
از اینکه بدون تجربه و اطلاع بدین کار بزرگ دست زدید هم کار ناپخته شد و هم مردم نیرومندمان را آزردهخاطر کردید. همه فیلم آه و ناله بود. اثری از حماسه و دلاوری وجود نداشت. آیا اسفندیار مقدسکرده زرتشت بزرگ نبود و در بارگاه بزرگان و پهلوانان بزرگ نشده بود و پدرش گشتاسب نبود که به ضربه پتکی سندانی را به دو نیم کرد و گرازان را در شهر روم از دم شمشیر گذراند تا درخور ازدواج و همسری دختر قیصر روم (کتایون) شود؟ پس بهتر بود تهیهکننده محترم فیلم چادری درخور اسفندیار ایجاد نماید تا جهانیان با گذشته ما بیشتر آشنا شوند. روشتان در مورد اسفندیار کمی نامطلوب بود. او میخواست بهفرمان پدرش گشتاسب، دستان رستم (که همانا دست آزادی، دست باد و دست حق است) را بسته سازد و به درگاه بیاورد. بسیار خب! به جای سخنان بیهوده نمیشد چند شعر از شاهنامه میخواندند. برای مثال آنچه که میگوید، آمدهام دستان تو را ببندم، بهتر نبود از همان سخن فردوسی استفاده میشد:
که گفتت برو دست رستم ببند
نبندد مرا دست چرخ بلند
که من از گشاد کمان روز کین
بدوزم همی آسمان بر زمین
پشوتن برادر اسفندیار که مردی مدبر است و بد و نیک را به اسفندیار گوشزد میکند. فرزندان اسفندیار هم روی ما را سفید کردند و دردی بر دردهای ما افزودند که در آن خیمهگاه محقر و سینی سیبی که به تعارف به چادر آوردند و آن را میان بزرگان به چرخش درآوردند، حال اگر از سپاهیان و چادر (شاهانه) خبری نبود، تهیهکننده محترم میتوانست لااقل ۱۰ کیلو سیب برای این ۴۰ سرباز هزینه کند تا شاهزادگان ایرانی در زمانی که از جنگ سخن میرود، به فکر سیب و گاززدن آن نیفتند که همه فرزندان گشتاسب هستند و در آن چادر شخص اول ایران زمین بدین بیچارگی پذیرایی نمیکرد که مهمان، رستم است و خود از بزرگان و ایرانمداران و بسیار بزم دیده است.
حال از پیشین پادشاه بزرگ ایران فریدون که فردوسی در مورد او میگوید:
فریدون فرخ فرشته نبود
زمشک و زعنبر سرشته نبود
به داد و دهش یافت آن نیکویی
تو داد و دهش کن، فریدون تویی
آنقدر حقیر است که بدون سپاهیان و یا حتی یک اسب در بیابانی با یک چوبدستی در انتظار سر بریده فرزند خود ایرج ولیعهد بزرگوار ایرانزمین چشم به دوردستها بدوزد و بر سنگی چون بیکسان بنشسته باشد و در پس زمینه مردی خسته و نالان و تشنه یک خرجین که کمتر از یک کیسه بیمقدار نبود سر بریده فرزند دلاور ایران ایرج را به پیشگاه فریدون بیاورد و آن را در جلوی پای او بر زمین بلغتاند و فریدون آن سر بریده را به سینه بفشارد و خبری هم از یاران و سپاهیان نباشد و در کشور خود که به ضرب گرزی گاو سر به فر یزدان پاک از ضحاک پس گرفته، غریبانه به سویی برود. با یک نگاه به داستان فریدون و ایرج و سلم و تور درمییابیم که فردوسی این پرده را چگونه ترسیم کرده است. آنجا که برادران ایرج، سلم و تور سر از تن پاک ایرج برادرشان جدا میسازند، آن را به مشک و عنبر به تابوتی زرنگار و در داخل پرنیانی کفنکرده به سوی فریدون میفرستند. سوار نامآوری بر اسب نشسته و سوگوار است. تابوت سر ایرج به فتراک بسته، به سوی ایرانشهر در حرکت است، از این سو فریدون چشم به راه است.
فریدون نهاده دو دیده به راه
سپاه و کلاه آرزومند شاه
هیونی برون آمد از تیره گرد
نشسته بر او سوگواری بدرد
خروشان به زاری و دل سوگوار
یکی زر تابوتش اندر کنار
به تابوت زر اندرون پرنیان
نهاده سر ایرج اندر میان
ز تابوت زر تخته برداشتند
که گفتار او خیره پنداشتند
ز تابوت چون پرنیان برکشید
سر ایرج آمد بریده پدید
بیفتاد زاسب آفریدون به خاک
سپه سر به سر جامه کردند چاک
دریده درفش و نگونسار کوس
رخ نامداران شده آبنوس
پیاده سپهبد پیاده سپاه
پر از خاک سر برگرفتند راه
خروشیدن پهلوانان به درد
کنان گوشت از بازو آزاد مرد
دیدیم که بعد از دیدن سر بریده ایرج، فریدون بزرگ از اسب به زیر میافتد و سپاهیان کلاه از سر برمیگیرند و خاک بر سر میکنند و به دندان از بازوی خود گوشت میکنند که نه اسبی در کار بود که فریدون از آن به زیر بیفتد و نه سپاهیانی که کلاه از سر برگیرند و خاک بر سر کنند.
فریدون، سلم، تور و ایرج چهار پادشاه بزرگ ایران و تورانزمین آنقدر حقیر و بدبخت نبودند که سر برادرشان را در کیسهای بگذارند و هیچکس نباشد که بر این سوگ همراهشان باشد و اشکی بریزد. حال اگر اشک در چشمان شما خشکیده، چشمان ما از دیرباز سیلاب سرشک بر رخسارگان فرو میریزد و بر آن روزگاران میگرید. بزرگان شاهنامهشناس کجا بودند که شما بدون مشورت با آنها چنین اقدامی کردید؟ پاسخی برای تاریخ آماده کنید و در مقابل چشمان تیزبین آیندگان جوابی بسازید.
این داستان عظیمتر از آن است که با اینگونه برداشتها ساخته و پرداخته شود. اگر میتوانیم اقدام کنیم و اگر نمیتوانیم عیبی ندارد، همانطور به مانند
۱۲۰۰ سال گذشته بگذارید دست نخورده و بکر باقی بماند. دیدیم که در شوروی سابق چند فیلمی از شاهنامه ساختند که آنها هم موفق نبود و با تمام توان ناکام بودند. شاهنامه مانند کوه دماوند، الوند، سبلان و تفتان در درازای تاریخ جهان همچنان ستبر و سترگ پای برجاست و همچو خورشیدی روشنگر میدرخشد و گرمای آن در لابهلای گذر زمان و ورق ورق شاهنامه و زندگیمان حس میشود.
شاهنامه مانند دریا پاک است و ما شاید ارزش و آبروی خودمان را از بین بردهایم که ارزش و اعتبار این کتاب سترگ و نویسنده بزرگش تا جاودان پابرجاست، چرا که
۱۲۰۰ سال است که از سرودن آن میگذرد و تا جهان باقی است راهگشای نوع بشر است و خواهد بود. شاهنامه نه برای ایران که برای جهانیان سروده شده و از مرزهای قومیتها و ملیتها گذر کرده و در دل و جان مردمان بنشسته است. این کار عظیم و بزرگ را باید دولت محترم بر اساس فرمان مقام رهبری که سال ۸۶ را سال اتحاد ملی نامیدهاند، به ساختش فرمان بدهد و دولت و ملت و جمع بزرگی از کارشناسان با تجربه و شاهنامهدانها بر آن نظارت کنند و یا سفارش آن را به سازمانهای قدرتمند سینمایی جهان بدهند؛ مانند فیلمهای بزرگ و برتر جهان که جزو آثار ماندگار سینما بهشمار میروند و یا لااقل بهصورت انیمیشن با بهترین تکنیکها و فناوریهای امروزی و موجود جهانی ساخته شوند، همچون افسانه سه برادر که ژاپن از حماسههای خود ساخته است تا ماندگار بماند و ارزش و احترام سازندگان هم باقی بماند. رستم باید مورد تایید همه ملت ایران باشد، چرا که در هر هجومی به خاک پاک ایران زمین تمامی جوانان و مردان این سرزمین خود رستماند و در مقابل دشمن صفآرایی میکنند و به دفاع برمیخیزند. همچنان که در جنگ دیدیم، چهره رستم باید قبلاچهرهسازی شود. زمان زمان کامپیوتر و دستگاههای مدرن است و میتواند به ما کمک کند. رستم فردوسی اینگونه است:
جهان آفرین تا جهان آفرید
سواری چو رستم نیامد پدید
دو بازوش به کردار ران هیون
برش چون بر شیر و چهره چو خون
به تن همچو پیل و به چهره چو خون
ستبرش دو باز و بسان ستون
رستمی که به تنها تن خویشتن گوری را کباب کرده و میخورد. رستمی که تنها به مازندران میرود و کیکاوس و
۱۲۰۰ نفر از سرکردگان ایران را نجات میدهد. رستمی که هفتخوان را پشت سر میگذارد و رستمی که پشت و پناه سپاهیان قدرتمند ایران است. رستمی که به هنگام زادهشدن باید با دیگران فرق داشته باشد و به صورت رستمزایی به دنیا بیاید. کسی که همه چیز آن با دیگران فرق دارد، باید مورد تایید همه ایرانیان قرار گیرد. امروزه جهان یک دهکده شده و همه از کار هم و حال هم اطلاع کافی دارند، حتی داستانهای قومی و سرزمین یکدیگر را به خوبی میشناسند. بیاییم ثابت کنیم ما فرزندان مردان و زنانی هستیم که بر تمامی جهان فرمان میدادند و اقتدار و نیروی نظامی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و ادبی ایشان بر تمامی جهان استوار شده بود. باید کار را جدی بگیریم و همینطور که کارگردان محترم فیلم در گفتوگویی که انجام دادهاند گفته است، برای جذب مخاطب باید هزینه و تکنیک خاص را فراهم کرد. سخن بزرگ ابزار بزرگ میخواهد برای انعکاس بزرگ. فردوسی بزرگ حتی حقوق دشمن را میشناسد و در جای خود از ارزشهای دشمن برمیشمارد. در جایی که رستم به حضور پدرش زال میآید و رخصت جنگ میخواهد، درگفتوگو کمی ناپختگی میکند و زور جوانی را ملاک میداند و میگوید افراسیاب را کشانکشان به حضور خواهد آورد. زال در جواب رستم میگوید: ‌
که آن ترک در جنگ نر اژدهاست
دم آهنج و در کینه ابر بلاست
شود کوه آهن چو دریای آب
اگر بشنود نام افراسیاب
پس ما نیز باید با توجه به استانداردهای جهانی کار کنیم و فیلم ما پاسخی باشد به تمامی جهان.
رستم، زال، گودرز، گیو، کاوه، قارن، سهراب، سیاوش، ایرج و دیگر دلاوران، بزرگان و پهلوانان را به یاد بیاورید. پس اجازه ندهیم که آنها را به بازی بگیرند. آنان افتخارات و سرمایههای ماندگار و گذشته ما هستند، نباید فیلمشان کرد بلکه باید از زندگی آنان فیلم ساخت. آنان در راه سربلندی ایرانزمین و آینده درخشان آن جان باختند و رفتند البته با نامی نیکو که فرمود: ‌
به نام نکوگر بمیرم رواست
مرا نام باید که تن مرگ راست
خلاصه فیلمچهل
سرباز> بسیار قلیل و کم مینماید که چشم همه کشورهای جهان به سوی ما دوخته شده است و قدرت ما را در بیان و بازگویی پیشینیان نظارهمیکنند. امروزه رستم و زال و سام و دیگر پهلوانان و بزرگان اگر زنده بودند چه میگفتند آیا به شکایت از شما برنمیخواستند آیا نمیگفتند ما در هزاران سال پیش آنچنان رشادتها و تصویرهایی شگرف آفریدیم و شما در قرنها پس از آن با آن همه ابزار، تکنیک و فناوری اینچنین آبروی ما را به ناحق بر باد دادید و کار را خراب کردید. جواب را چه کسی میداند؟ آیا از شرم سر به زیر نخواهیم کشید و هر یک در پس دیگری پنهان نخواهیم شد. اینگونه نیست این کار عظیمتر از آن است آبروی یک ملت است، همه خاطرات یک ملت است، باورهای یک ملت تمام شادمانیها و غمهای یک ملت است با آن بازی نکنیم باید عظیمتر فکر کنیم باید همه توانمان را به کارگیرم و اگر آشی میپزیم خود اول نمکش را بچشیم و بعدا به دیگران تعارف کنیم که به جای حمد و صلوات، دشنام و نفرین نثار نکنند. سایت آفتاب ۷/۹/۸۶

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی